جدول جو
جدول جو

معنی خی کله - جستجوی لغت در جدول جو

خی کله
بچه ی خوک، کنده های کوتاه که برای تهیه ی تخته مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ عَمْ مُ)
تکبر نمودن. منه: خال خیلوله، پنداشتن. گمان بردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب). رجوع به ’خیل’ و ’خیله’ و ’خیل’ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لِ)
مرکّب از: بی + شکله، غیرمشکول. که زبر و زیر ندارد. که اعراب ندارد. کلماتی که حرکات زبر و زیر و پیش بر آنها نوشته نشده است
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
بدون کله. بدون سر. رجوع به کله شود.
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
نیم ساخته. ناتمام. (غیاث اللغات). در جنوب ایران - از جمله در سیرجان - آن را نیم کاله گویند. به معنی کار ناقص و به اتمام نارسیده و تمام نشده
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 447 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کِ لَ)
جمع واژۀ ضیکل. (منتهی الارب). رجوع به ضیکل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ لِ)
یک نوع علفی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مرکّب از: بی + کلاه، سربرهنه. که کلاه بسر ندارد، معصوم. بری.
- بی گنه آزار، مخفف بی گناه آزار:
که ملک و دولت ضحاک بی گنه آزار
نماند و تا بقیامت بر او بماند رقم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
مخفف بی کلاه.
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیلوله
تصویر خیلوله
پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه کله
تصویر سه کله
کسی که سری بزرگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با کله
تصویر با کله
بسیار خردمند، باعقل، با سیاست خوب، با مغز، پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
بی پروا، بی ملاحظه، بی احتیاط
متضاد: ملاحظه کار، محتاط، سبک عقل، بی عقل، سبک مغز، دیوانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کنار، در کنار، برآمدگی عقب پستان گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در دهستان بلده ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
انتهای اجاق در کومه ی گالشی، پیرامون اجاق
فرهنگ گویش مازندرانی
بوف، جغد
فرهنگ گویش مازندرانی
تهی مغز
فرهنگ گویش مازندرانی
مو وزوزی، کسی که سرش از پشت صاف باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گاه، اجاق، بار گذاشتن غذا بر روی اجاق گلی، اجاق و متعلقات آن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی توهین به معنی فردی که دارای سری بزرگ و پهن است
فرهنگ گویش مازندرانی
موی مجعد موی وز وزی
فرهنگ گویش مازندرانی
جویبار، نهر، جویبار، نهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای بیرون بشم نوشهر، نام روستایی در تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
توخالی، پوک
فرهنگ گویش مازندرانی
سربرهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
اولین شالی درو شده برای چیدن در (کومه) ، نوعی چیدن پشته های
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم سرکش
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم با شعور و خوش فکر
فرهنگ گویش مازندرانی
توله خرس
فرهنگ گویش مازندرانی
بچه ی خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
محل رویش درختان انجیلی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کالج نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی